• وبلاگ : سيب سرخ
  • يادداشت : كتيبه عشق
  • نظرات : 5 خصوصي ، 57 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    حق پيش از آن که انسان پاي بر زمين بگذارد ، خدا تکه اي خورشيد و پاره اي ابر به او داد و فرمود:آي ، اي انسان زندگي کن و بدان که در آزمون زندگي اين ابر و اين خورشيد فراوان به کارت مي آيد. انسان نفهميد که خدا چه مي گويد ، پس ... انسان گفت:من جز براي روشنگري به زمين نمي روم و مي دانم اين ابر هيچ گاه به کارم نخواهد آمد. انسان به دنيا آمد اما هرگاه حق را پيشاروي خود ديد چنان هراسيد که خورشيد از دستش افتاد . حق تلخ بود ، حق دشوار بود و ناگوار . حق سخت و سنگين بود. انسان حق را تاب نياورد. پس هر بار که با حقي رويارو شد ، آن را پوشاند ، تا زيستن را آسان کند
    چيزي مرا به قسمت ديدن نمي برد
    از واژه ي دو وجهي تکرار خسته ام
    من بي رمق ترين نفس اين حوالي ام
    از بودن مکرر بر دار خسته ام
    من با عبور ثانيه ها خرد مي شوم

    از حمل اين جنازه ي بر دار خسته ام
    خداوند شبان من است.او روح مرا درمان ميکند.در کنار آبهاي آرام مرا هدايت ميکند.
    هيچگاه اجازه نخواهد داد که مفهوم زندگي ام را از ياد ببرم
    آن که مي گويد دوستت مي دارم
    خنياگر غمگيني است
    که آوازش را ازدست داده است.

    اي کاش عشق را
    زبان سخن بود.

    هزار کاکلي شاد
    در چشمان توست
    هزار قناري خاموش
    در گلوي من.

    اي کاش عشق را
    زبان سخن بود.

    آن که مي گويد دوستت مي دارم
    دل اندوهگين شبي است
    که مهتابش را مي جويد.

    اي کاش عشق را
    زبان سخن بود.

    هزار آفتاب خندان در خرام توست
    هزار ستاره ي گريان
    در تمناي من.

    عشق را
    اي کاش زبان سخن بود…
    براي انسان هاي بزرگ ،بن بست وجود ندارد ،چون بر اين باورند که:"يا راهي خواهم يافت يا راهي خواهم ساخت
    حيف!
    چه حيف که برگي به زمين افتاد و من نديدم رقصش را ميان باد، در آغوش باد

    چه حيف! نسيمي وزيد و من حسش نکردم

    چه حيف! گلي شکفت و من در خواب بودم

    چه حيف چشمي با عشق نگريست و من معنايش را نفهميدم

    چه حيف! کسي راست گفت و من نشنيدم

    چه حيف! کسي از راه آمد و من به استقبال او نرفتم.

    نسيمي که وزيد به جضور گلها رسيد، سلامي به بودن داد و به احترام انسان و تمام حيات سراسر جهان را در نورديد تا پيام بودن را منتشر کند.

    بودن، فرصت منحصر به فرد حيات.

    و مهر چه اکسيري است که در اين معناي بزرگ وسعت مي بخشد به وجود ناچيزي که سوداي سر کشيدن به تمام کنج و کنار هاي بودن را دارد.

    مهر ميان سبزه هاي خيس بعد از يک باران و در ميان ماسه هاي سوزان روان است.

    مهر در قلبهاي کوچک است و در چشمان جوان

    زندگي همان مهر است

    توزيع لذت بودن

    مي روم مي خواهم در مسيرسبز چشمانم را حتي براي لحظه اي نبندم

    مي روم و مي خواهم لحظه ها را بنوشم

    مي روم و ديگر باز نخواهم گشت
    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آن جا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند . آن ها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند . در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : « نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟ » پسر پاسخ داد : « عالي بود پدر ! » پدر پرسيد : « آيا به زندگي آن ها توجه كردي ؟» پسر پاسخ داد: « فكر مي كنم !» پدر پرسيد : « چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟ » پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : « فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آن ها چهار تا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آن ها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آن ها بي انتهاست !» در پايان حرف هاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد : « متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم !»
    دو نفر شکارچي در جنگل مورد حمله گرگي واقع شدند . يکي از آن دو به سرعت کوله پشتي و بار خود را به زمين گذاشت تا راحت تر بدود . ديگري به او گفت : هر چقدر خود را سبک تر کني ، باز هم نمي تواني از گرگ سريع تر بدوي . شکارچي اول گفت : من نمي خواهم از گرگ سريع تر بدوم ، فقط اگر از تو سريع تر بدوم ، نجات پيدا مي کنم ! . اين است قانون بي رحم رقايت ، يک قدم جلوتر بودن از رقيب ، عامل موفقيت و يک قدم عقب افتادن ، باعث نابودي است
    رمز برتري... اين جمله را هميشه به خاطر داشته باش:??درصد زندگي آن چيزهايي است که براي من رخ ميدهد و ??درصد الباقي چگونگي واکنش من در قبال آنهاست. اسب مسابقه اي که هميشه با اختلاف يک ثانيه برنده مي شود ميليون ها بيش از اسب دوم ارزش دارد.پس آنقدر تلاش کن که هميشه آن يک ثانيه اضافه اي را که رتبه اول و دوم را از هم جدا مي کند جلوتر باشي
    نفس خود را هفت بار نکوهش کردم: اولين بار:هنگامي که مي خواستم با پايمال کردن ضعيفان خودم را بالا ببرم دومين بار:هنگامي که در مقابل کساني که ناتوان بودند خود را به نا خوشي زدم سومين بار:هنگامي که انتخاب را به عهده من گذاردند به جاي امور مشکل امور آسان و راحت را بر گزيدم چهارمين بار:هنگامي که مرتکب اشتباهي شدم و خود را با اشتباهات ديگران تسلي دادم پنجمين بار:هنگامي که از ترس سر به زير بودم و آن وقت ادعا مي کردم بسيار صبور و بردبارم
    ششمين بار:هنگامي که جامه خود را بالا مي گرفتم تا با سختيها و ناملايمات زندگي تماس پيدا نکنم هفتمين بار:هنگامي که در مقابل خدا به نيايش ايستادم وآنگاه سروده هاي خويش را فضيلت دانستم
    آهنگري بود كه با وجود رنج هاي متعدد و بيماري اش عميقاً به خدا عشق مي ورزيد. روزي يكي از دوستانش كه اعتقادي به خدا نداشت از او پرسيد: «تو چگونه مي تواني خدايي را كه رنج و بيماري نصيبت مي كند دوست داشته باشي؟» آهنگر سر به زير آورد و گفت:«وقتي كه مي خواهم وسيله اي آهني بسازم يك تكه آهن را در كوره قرار مي دهم. سپس آن را روي سندان مي گذارم و مي كوبم تا به شكل دلخواهم درآيد. اگر به صورت دلخواهم درآمد مي دانم كه وسيله مفيدي خواهد بود اگر نه آن را كنار مي گذارم. همين موضوع باعث شده است كه هميشه به درگاه خداوند دعا كنم كه خدايا! مرا در كوره هاي رنج قرار ده اما كنار نگذار!»
    درمجالي كه برايم باقي ست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم كه در آن همواره اول صبح به زباني ساده مهر تدريس كنند و بگويند خدا خالق زيبايي وسراينده ي عشق آفريننده ي ماست مهربانيست كه مارا به نكويي دانايي زيبايي و به خود مي خواند جنتي دارد نزديك،زيبا و بزرگ دوزخي دارد- به گمانم كوچك وبعيد در پي سودا نيست كه ببخشد ما را وبفهماندمان ترس ما بيرون از دايره ي رحمت اوست در مجالي كه برايم باقي است باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم كه خرد را با عشق علم را با احساس ورياضي را با شعر دين را با عرفان همه را با تشويق تدريس كنند لاي انگشت كسي قلمي نگذراند ونخوانند كسي را حيوان ومعلم هر روز روح را حاضر و غايب بكند وبه جز ايمانش هيچ كس چيزي را حفظ نبايد بكند مغزها پر نشود چون انبار قلب ها خالي نشود از احساس درس هايي بدهند كه به جاي مغز، دل ها را تسخير كند از كتاب تاريخ جنگ را بردارند در كلاس انشا هر كسي حرف دلش را بزند غير ممكن را از خاطره ها محو كنند تا كسي بعد از اين باز همواره نگويد ، هرگز و به آساني همرنگ جماعت نشود زنگ نقاشي تكرار شود رنگ را در پاييز تعليم دهند قطره را در باران موج را در ساحل زندگي را در رفتن وبرگشتن از قله ي كوه وعبادت را در خدمت خلق كار را در كندو و طبيعت را در جنگل سبز مشق شب اين باشد كه شبي چندين بار همه تكرار كنيم عدل آزادي قانون شادي امتحاني بشود كه بسنجد ما را تا بفهمند چقدر عاشق و آگه وآدم شده ايم درمجالي كه برايم باقي است باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم كه در آن آخر وقت به زباني ساده شعر تدريس كنند وبگويند كه تا فردا صبح

    سلام ستاره جون خوبي

    وبلاگت همعليه و هم قشنگ

    شعراتم خوبه منكه خوشماومد اميدوارم موفق باشي

    سلام دوست برزگوار

    به روي ديده منت چشم حتما لينك مي كنم .

    شما هنوز پست جديدي نزديد.

    تنها از چيزي كه هميشه پيشمان مي شويم پيروي از هواي نفس است عزيزم.

    سلام خواهرم

    هر چي بيشتر به عشق فكر كنيد كمتر مي فهميد

    عشق بحري است كه هيچ وقت نمي تواني تمام آن را دريابي

    موفق باشيد

    يا حق

    + محمد 
    قالب نو مبارك
     <      1   2   3   4      >